اصفهان (پارسي ميانه: سپاهان؛ فارسي دري: اصفهان)شهري باستاني در مرکز ايران است که به فاصله 420 کيلومتري جنوب تهران، پايتخت ايران، قرار دارد. شهر اصفهان، مرکز استان اصفهان و نيز مرکز شهرستان اصفهان است، و در فرهنگ ايراني به «نصف جهان» مشهور شدهاست. به لحاظ جمعيت بعد از تهران و مشهد سومين شهر بزرگ ايران ميباشد.اين شهر طبق سرشماري نفوس و مسکن، در سال 1385، 1,583,609 نفر جمعيت داشتهاست.اين شهر از دير باز از مهمترين مراکز شهر نشيني در فلات ايران بودهاست. بناهاي تاريخي متعددي در شهر وجود دارد که تعدادي از آنها بعنوان ميراث تاريخي در يونسکو به ثبت رسيدهاست.
اصفهان در منطقهاي نيمهکويري در مرکز ايران و در کنار رودخانه زايندهرود قرار گرفته، و از مراکز گردشگري، فرهنگي و اقتصادي ايران است. آب و هواي آن معتدل و داراي فصول منظم است.
در طول تاريخ به آساني نميتوان رد شهر اصفهان را بطور پيوسته دنبال نمود. هر چند اصفهان در مرکز فلات ايران قرار داشت. به علت آنکه در دوران پيش از اسلام نقطه ثقل امپراتوريهاي هخامنشي تا ساساني، قلمرو غربي امپراتوريها و بخصوص بين النهرين بود، اين شهر در کانون توجه اين سلسلهها قرار نداشت. در طول تاريخ تا دوران اسلامي ميتوان در محل فعلي شهر اصفهان ردپاي شهرهاي مختلفي تحت نامهاي مختلف، محلهاي مختلف و حتي مردمان متفاوتي را پيگيري نمود.هر چند در دوران اسلامي منطقه جغرافيايي اطراف شهر نام اَسپاهان که نام تقسيم بندي حکومتي زمان ساسانيان بودهاست را حفظ کردهاست. در هنگام حمله اسکندر مقدوني به ايران، اين شهر مرکز گابيوييها بودهاست و از آن تحت عنوان گاباي يا تاباي نام برده شدهاست. در قرون اوليه اسلامي، منابع اسلامي از دو شهر در مکان فعلي شهر اصفهان نام ميبرند؛ شهري بنام جَي در مکان فعلي محله جِي و ديگري شهري در سه کيلومتري غرب جَي با نام يهوديه که جمعيتي قابل توجه از يهوديان را در خود جاي داده بود.بعد از اسلام اين شهر رو به پيشرفت نهاد. در دوره سلجوقي اين شهر به عنوان پايتخت سلجوقيان برگزيده شد.اوج شکوفايي اصفهان به زمان صفويان بر ميگردد؛ هنگامي که شاه عباس کبير پايتخت صفويه را به اين شهر منتقل نمود.
ناصر خسرو در گذر از اصفهان در سال ??? هجري قمري مصادف با ??? خورشيدي اين شهر را نيکوترين و جامعترين و آبادترين شهر سرزمين پارسيگويان شرح داده است:« از آن جا برفتيم هشتم صفر سنه اربع و اربعين و اربعمايه بود که به شهر اصفهان رسيديم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهري است بر هامون نهاده، آب و هوايي خوش دارد و هرجا که ده گز چاره فرو برند آبي سرد خوش بيرون آيد وشهر ديواري حصين بلند دارد و دروازهها و جنگ گاهها ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جويهاي آب روان و بناهاي نيکو و مرتفع و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ نيکو و باروي شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و اندرون شهر همه آبادان که هيچ از وي خراب نديدم و بازارهاي بسيار، و بازاري ديدم از آن صرافان که اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازاري را دربندري و دروازهاي و همه محلتها و کوچهها را همچنين دربندها و دروازههاي محکم و کاروانسراهاي پاکيزه بود و کوچهاي بود که آن را کو طراز ميگفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسراي نيکو و در هر يک بياعان و حجره داران بسيار نشسته و اين کاروان که ما با ايشان همراه بوديم يک هزار و سيصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتيم هيچ بازديد نيامد که چگونه فرو آمدند که هيچ جا تنگي موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه...... و من در همه زمين پارسي گويان شهري نيکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم، و گفتند اگر گندم و جو و ديگر حبوب بيست سال نهند تباه نشود و بعضي چيزها به زيان ميآيد اما روستا همچنان است که بود.